آیا تلاش بیشتر همیشه حال ما رو بهتر میکنه؟

تلاش بیش از حد !!!

چرا اشخاص به اندازه تلاش و زحمت بیشترشان لزوما به کیفیت بالاتر زندگی و آرامش بیشتر دست پیدا نمی کنند؟!

بنظر میرسد که اگرچه افزایش شایستگی ها و توانایی های ما بطور منطقی باید منجر به افزایش آرامش و کیفیت بهتر زندگی ما شود اما در واقعیت خیلی مواقع این اتفاق نمی افتد.

افرادی که شایستگی ها و مهارت های خودشان را ارتقا می دهند و در طول زمان با تجربه تر و پخته تر می شوند لزوما سطح بالاتری از آرامش، شادی و لذت را تجربه نمی کنند.

به عبارت دیگر دغدغه ها و مسائل زندگی افراد نیز با آنها ارتقا پیدا می کنند و بزرگتر می شوند صرفا نه به این خاطر که دنیا روز به روز در حال سخت تر شدن است بلکه به این دلیل که ما به سطح خاصی از مشغله، گرفتاری و استرس عادت داریم و ناخودآگاه با کاهش این مشغله ها دچار احساس بد می شویم.  آنالیز این احساس ها ساده بنظر نمی رسد اما در عین تنوعی که دارند ترکیبی از احساس های پوچی، بی معنایی، بدرد نخور بودن، مفید نبودن، عقب افتادن از دیگران، عدم استفاده از حداکثر توانمندی ها و استعدادها و همینطور استرس ناشی از کمبود وقت و زمان خواهند بود.

یادم می آید که چند سال قبل، از فشار کاری و دغدغه های متنوعی که در زندگی خودم داشتم خسته و فرسوده شده بودم و دنبال فرصتی بودم تا این مشغله ها را یکی یکی حل و فصل کنم و بعد آن بتوانم مدتی در آرامش باشم.

همین اتفاق هم افتاد و یکی یکی پروژه ها و سایر مسائل به اتمام رسیدند اما تنها اتفاقی که نیفتاد بازگشت آرامش بود. من عادت کرده بودم در سطح معینی از مشغله و استرس زندگی کنم؛ به محض اینکه موردی از این مواردی به کنار می رفت یا به اتمام می رسید بلافاصله ذهن من بدنبال پیدا کردن جایگزین برای آنها می گشت با این بهانه که “حالا که این تموم شد میتونی به اون یکی برسی”. این درحالی بود که آنچه موجب رضایت درونی من می شد، پرداختن به موضوع دیگری از همان جنس نبود.

در واقع این چرخه (سیستم) به محض اینکه سطح اشتغال فکری و استرس من از عدد 80 به 60 کاهش پیدا می کرد بجای اینکه احساس آرامش بیشتری داشته باشم و از فراغت بوجود آمده استفاده کنم، ذهن من بصورت خودکار موارد و دغدغه هایی را فراهم می آورد تا عدد 60 به همان عدد 80 که به آن عادت داشتم بازگردد چرا که در تمام طول مدتی که عدد به 60 رسیده بود احساس اضطرار می کردم که باید کاری انجام دهم، انگار یک چیزی کم بود؛ فراموش کرده بودم مدتی قبل آرزو می کردم ای کاش این مشغله ها کمتر می شد تا می توانستم نفس راحتی بکشم و برای خانواده یا خودم وقت صرف کنم. (این چرخه باعث دوام آن روند و متعاقب آن کیفیت زندگی و احساس ناشی از آن می شود)

اما چه چیزی کم بود که باعث چنین احساس اضطراری در من شده بود؟

آنچه کم بود ظرفیت من برای پذیرش آرامش بیشتر و تجربع سطح دیگری از کیفیت زندگی بود.

خیلی از ما تلاش می کنیم ظاهرا به اهدافی دست پیدا کنیم تا حالمان را بهتر کند درحالی که خواسته قلبی ما چیز دیگری مثل آرامش و معنویت است که به دز ثابتی از آن عادت داریم نه بیشتر.

شاید لازم باشد برای تجربه سطح بالاتری از خوشحالی و آرامش، ابتدا ظرفیت آن را در خودمان فراهم آوریم.

افراد زیادی هستند که در عین داشتن همه چیز، سلامتی، خانواده، ثروت، دانش و ….. هنوز هم نمی توانند احساس آرامش و لذت زندگی با کیفیت را برای خود فراهم آورند.



نیاز به کمک یا سوال دارید؟