- بهمن ۱۱, ۱۳۹۱
- ارسال شده توسط: mmm
- بخش: موفقیت
ابزار پیروزی
همه ی ما افراد مشهور زیادی رو می شناسیم که امروزه اونها فوق العاده موفق هستند و احساس خوبی نسبت به خودشون و زندگیشون دارند. فکر می کنید اونها همیشه اینطور بودن؟ چطور به اینجا رسیدن؟
خیلی مواقع برام پیش می آمد زمانهایی که با خودم خلوت میکردم و سخت به فکر فرو میرفتم. آیا توی کاری که دارم انجامش میدم موفق میشم یا اینکه باید طعم شکست رو به ناچار بپذیرم. فکر می کردم اگر برنده بشم واقعا لیاقتش رو دارم یا اینکه باید کلی شانس بیارم تا همچین اتفاقی بیفته. می دونم برای شما هم زیاد پیش اومده و هنوز هم بارها پیش میاد که از خودتون یه همچین سوالاتی رو پرسیده باشید.
میتوانید توی مسابقه برنده شوید؟ به نظرتون توی کنکور قبول می شید؟ توی امتحان زندگی چطور؟
شما بهش چه جوابی دادین ؟ این سوالات وقتی میان توی ذهن ما آدما و وقتی ما جواب قانع کننده و محکمی براشون نداریم، کلی از ما انرژی می گیرن و یا بهتر بگم ذهن ما رو خسته و فرسوده می کنن. به عبارت دیگه کارایی ما رو کم می کنن.
هر جوابی که بهش داده باشید می تونه تاثیر مستقیم روی هدفتون و نتیجه ای که می گیرید داشته باشه. خیلی سادست وقتی که احساس می کنیم لیاقت چیزی رو نداریم، چطور توقع داریم اون رو دو دستی به ما بدن؟!
توقع داری مربی اجازه بده توی تیم فیکس بازی کنی اما حتی شهامتش رو نداشتی که بری بهش بگی بهت یه فرصت بده و تو ماههاست که کنج نیمکت کز کردی و فحش و بدو بیراه نثار مربی از همه جا بی خبرت میکنی. اعتماد بنفست لکه دار شده و مربی هم که توی باغ نیست تا کاری برات انجام بده. خوب چکار می کنی؟
ناراحتیت رو با خودت اینورو اونور می بری ، خود خوری می کنی و جیک نمی زنی یا اینکه به کل از تیم میری؟
دوست داری یه شب هم که شده بجای مامانت تو غذا رو درست کنی و روی میز بگذاری. پیش اومده برات؟
با خودت چه فکرهایی کردی؟ شاید فکر کردی مامان که همچین اجازه ای به تو نمیده آخه دست پخت تو کجا و مامانت کجا.
شاید پیش بینی کردی اگر غذا رو تو درست کنی و شور بشه یا بی نمک اونوقت چه قشقرقی به پا میشه و هر چی کاسه کوزه هست سر توی بدبخت میشکنه و دیگه چیزی از اعتماد بنفست باقی نمی مونه که بازهم بخوای حتی توی آشپزخونه پا بگذاری.
دلت می خواد از داداش کوچیکت نگهداری کنی اما اصلا پیش نیمده که بری از مامانت بخوای که اون رو به تو بسپره. شاید انقدر مطمئن نبودی که می تونی از داداش کوچیکت خوب مراقبت کنی ها؟ شایدم گفتی اگر اتفاقی پیش بیاد به دردسرش نمی ارزه.
شاید مثل من دوست داشتی جمعی رو رهبری کنی اما هیچ موقع جرات ابراز وجود به خودت ندادی چون اونقدر که باید کامل و بی نقص نبودی. چه اتفاقی افتاد؟ هیچ کس حرف تو رو نشنید و همه رفتن و تو که دلت می خواست راهبر باشی خودت شدی رهروی راه دیگران.
یکمی فکر کن خودت یه عالمه ازین نمونه ها توی زندگیت می تونی پیدا کنی. بنظرت نتیجه ی این چشم پوشی ها و عدم شهامت ما توی زندگیمون چی بوده؟ جز ضرر بوده؟!
بسیاری چیزها ارزوی قلبی ما بوده اما به سادگی از اونها گذشتیم چون فقط مطمئن نبودیم می تونیم بدستش بیاریم. چقدر انتظار کشیدیم تا نقص هامون رو یکی پس از دیگری برطرف کنیم تا بتونیم کمی به خودمون اعتماد داشته باشیم؟ چقدر توی زندگیمون اعتماد بنفس داشته ایم؟ و چقدر توفیق درآرزوهامون ؟
توی هر کدوم از مثالهای بالا اون مساله که دغدغه ی تو بوده و تو بهش بی توجهی کردی یا ازش به ظاهر گذشتی، اطمینان داشته باش که در حق خودت ظلم کردی و بارها و بارها چشم به روی تمام چیزهایی بستی که می تونستن تورو خوشحال کنن .
واقعا اعتماد به نفس یعنی چی؟
توهمی که بعضی ها دارند و بعضی ها ندارن؟ اعتقادی که بلندپروازان دارند اما واقع گرایان ازان محرومند؟
اگر اعتماد بنفس یه توهمه ،اصلا توی زندگی ما کارایی داره؟!
گاهی ما جوونا وقتی خیلی امیدواریم زمانی که میریم پیش یه بزرگتر اون بهمون میگه تصورات ما بیش از حد خام و خوش بینانس.
پس تفاوت بین توهم و خوش بینی و واقعیت و اعتماد به خویشتن توی کجای کاره؟
بسیاری از ما اینچنین فکر کرده ایم که مثلا اگر چندین موفقیت چشمگیر داشته باشیم این اعتماد بنفس مارو تقویت میکنه و توی کار های بعدی هم موفقیت بیشتری خواهیم داشت. چند نفر از شما موافق چنین طرز فکری هستین؟
به مثالهای زیر توجه کنین تا مسئله رو کمی بازتر کنیم.
اولین باری که شعر نوشتم کلاس دوم راهنمایی بودم. بعدها وقتی شعر خودم رو می خوندم خندم می گرفت که چقدر ماست وار شعر می نوشتم و اصلا توی ذهنم نمی گنجید که یه روز شعرام رو به کسی نشون بدم . مدتها گذشت و بارها و بارها بنا به احساس ها و شرایط گوناگون شعر نوشتم تا اینکه انقدر اعتماد بنفس پیدا کردم که نوشته ام رو به معلم ادبیاتم نشون بدم.در واقع تا حدی توی شعر نوشتن اعتماد بنفس پیداکرده بودم.
یادمه وقتی برای اولین بار خواستم وبلاگ بنویسم ،جز چند بیت شعر که از جایی کپی کرده بودم هیچی نتونستم بنویسم. درواقع توانایی من در نوشتن شعر هیچ تاثیری در وبلاگ نوشتن من نداشت .
به این مثال توجه کنین:
از پنج سالگی شطرنج رو یاد گرفتم و با پدرم بازی می کردم. اوایل پدرم یک وزیرو و دو رخ به من آوانس میداد تا من انگیزه داشته باشم باهاش بازی کنم. اصلا فکر نمی کردم روزی بشه و بدون آوانس من بتونم باهاش بازی کنم. گذشت و گذشت و من بارها و بارها با وجود اون همه امتیازی که بهم داده شده بود پشت سر هم می باختم. بالاخره روزی رسید که در تمام فامیل کسی نبود که من نتونم اونو ببرم. بازنده ی دیروز تبدیل شده بود به برنده ای که نه تنها در کل فامیل رقیب نداشت بلکه انقدر جرات پیدا کرده بود که بره فدراسیون شطرنج و یکی از استاد بزرگ های اون زمان رو به مبارزه فرابخونه.
اگر من با تمرین و ممارست زیاد توی شطرنج بتونم به درجه ای برسم که خودم رو راضی بکنه و احساس خوبی هم بهم بده اونوقت چه تضمینی هست که مثلا توی فوتبال یا نقاشی هم بتونم به همون درجه و احساس خوب برسم؟! یا بگذار اینطوری بگم؛ اگر من الان توی شطرنج اعتماد بنفس دارم ، آیا وقتی می خوام یه رشته ی ورزشی دیگه مثل تنیس رو شروع کنم باز هم همینقدر اعتماد بنفس براش خواهم داشت؟!
مسلما نه چون این نوع اعتماد بنفس من مال شطرنجه پس برای تنیس به کارم نمیاد. در نتیجه باید توی تک تک رشته ها مهارت پیدا کنم تا بتونم ادعا کنم که اعتماد بنفس دارم. درسته؟
ولی واقعا میشه توی همه ی رشته های ورزشی استاد شد؟ اگه نه پس اعتماد بنفسی که یه جا باشه یه جا نباشه چه معنی داره؟
اگر تو اعتماد به نفس داری پس چطوریه که توی فوتبال به خودت مسلطی اما همین که پا توی رینگ بکس میگذاری ترس و استرس به زمین میخکوبت میکنه؟؟! جالبه نه؟
موضوع اینجاست که اگرچه می توانی در مهارتهای بسیاری خبره بشی اما تنها توانایی های محدودی رو می تونی کسب کنی در نتیجه اگر عزت نفس تو بر پایه ی کارها یی باشد که به خوبی انجام می دهی، تنها بعضی مواقع احساس عزت نفس می کنی و آن موقعی است که صرفا آن کار بخصوص را که خوب بلدی انجام می دهی.
در واقع مثلا من فقط وقتی شطرنج بازی می کنم احساس خوب و اعتماد بنفس دارم و بقیه اوقات چنین احساسی نخواهم داشت.
کارهای بسیاری می توان انجام داد و در بسیاری از توانایی ها می توان خبره شد اما در هر صورت تعداد آنها محدود است و اگر منبع اعتماد بنفس شما انجام آن کارها باشد هرگز اعتماد بنفس واقعی نخواهید داشت.
گاهی وقتی چیزی بدست می آوریم انتظار داریم باعث اعتماد بنفس ما شود اما احساس درونی ما چیزی غیر از آن است.
چند بار سعی کردین نمره ی بالای کلاس رو بگیرین و وقتی این اتفاق افتاد تغییر چندانی در احساس شما رخ نداده بود و شما هنوز احساس خوبی نسبت به خودتون نداشتین؟
افراد ثروتمند و مشهور زیادی در سراسر دنیا وجود دارند که در عین قدرت و شهرت وآنکه مردم آنها را به شدت دوست دارند هنوز هم احساس اعتماد به خویش را ندارند. فکر می کنید آنها به چه چیزی احتیاج دارند؟
در واقع اعتماد بنفس واقعی بخاطر آنچه انجام می دهیم و آنچه برای ما اتفاق می افتد بوجود نمی آید بلکه این اعتماد درونی بدلیل باورتان به توانایی های درونی خودتان است که شما را قادر می سازد به آنچه می خواهید دست یابید.
بر خلاف تصور خیلی از ماها اعتماد واقعی به خویش همیشه از درون سرچشمه می گیرد نه از بیرون. در حقیقت این اعتماد تعهدیست که به خود داریم تا در راستای هدف خود هرچه را که لازم است فرا خواهیم گرفت و انجام خواهیم داد. این امر بر پایه ی اعتمادی که به خود دارید استوار است نه بر نتایج نامعلومی که ممکن است بدانها دست یابید.
این اعتماد به خویشتن اعتماد به توانایی بخصوصی در شما نیست بلکه به معنی توانایی شما به عمل کردن است و اینکه با هر آنچه در زندگی پیش آید روبرو می شوید و از عهده ی آن بر می آیید.
نکته اینجاست که اگر اعتماد به خویشتن را بر اساس دستاوردهایمان در زندگی پایه گذاری نماییم به شکل اجتناب ناپذیری خود را برای احساس عدم اعتماد بنفس آماده کرده ایم.
اعتماد به نفس از این امر ناشی می شود که ایمان داریم اگر کاری را بخواهیم انجام دهیم ، آنرا انجام خواهیم داد و این نشانه ی اراده و تصمیم است نه هوش و استعداد.
من فقط می توانم روی تعهد خود به خویش حساب کنم یعنی پایبند آرزوهای خود باشم و برای رسیدن به آنها تلاش کنم. مسلما این بدان معنی نخواهد بود که به هر چیزی که برایش تلاش می کنم خواهم رسید.
وقتی اعتماد به خود را بر اساس وجود خود بنا می نهید ونه براساس آنچه که انجام داده اید، اعتمادی بوجود می آورید که هیچکس و هیچ شرایطی نمی تواند آنرا از شما بگیرد.
چگونه بدست خود اعتماد بنفس خود را تضعیف می کنیم؟
.اگر همین الان به شما بگویند که می توانید در رشته ی دلخواه خود و در بهترین دانشگاهی که می شناسید ثبت نام کنید ، چه می گویید؟
هیجان زده می شوید و یا اینکه می ترسید که نکنه شایستگی لازم برای نشستن روی نیمکت های چنین دانشگاهی رو نداشته باشید؟
هرچه بیشتر به تصمیم و تعهد خود به انجام کارهای ضروری برای تحقق رویاهایمان باور داشته باشیم، اعتماد بنفس بیشتری خواهیم داشت یعنی نکات نگران کننده را نادیده بگیریم و تسلیم نشویم. تنها وقتی که از تلاش برای دستیابی به آرزویی دست برمی داریم ، آن لحظه است که به واقع به خود اعتماد نداریم .
اگر فکر می کنید که اعتماد بنفس داشتن یعنی آنکه هیچ وقت شکست خورده بنظر نرسید و همیشه پیروز باشید اشتباه فکر می کنید.
اعتماد به خویشتن بر این اساس که همیشه موفق خواهید بود بنا نشده است بلکه بنیان آن بر پایه ی تمایل به تلاش با وجود احتمال شکست است.
به زندگی افراد موفق که نگاه می کنید تنها چیزی که برایتان قابل رویت نیست ، انبوه شکست هاییست که آنها یکی پس از دیگری با آنها مواجه شده اند و دوباره از صفر شروع کرده اند؛ دقیقا به دلیل همین باور است که آنها موفق بوده اند و موفقیت آنها نیز پایدار بوده است.
پیش از موفقیت ، باید شکست را تجربه کنید.و این شامل شکست های کوچک پی درپی و همچنین شکست های بزرگ می شود.
اگر برای آنکه کاری را آغاز کنید منتظر ظهور اعتماد به خویش بوده اید، فقط وقت خود را تلف کرده اید. تنها راه مهارت در هر کاری این است که مدت زیادی در انجام آن بی دست و پاباشید.
بعضی ها انقدر صبر می کنند تا برای اولین بار کاری را شروع کنند و آنرا بی نقص انجام دهند و در نهایت عملا هیچ کاری انجام نمی دهند. انتظار نداشته باشید کاری را که برای بار اول شروع می کنید ، کاملا بی نقص انجام دهید. غرور و خودبینی باعث می شود تا کارهایی را که در انجام آنها مهارت نداریم ، انجام ندهیم و فقط کارهایی را که در آنها ماهریم تکرار می کنیم ،حتی اگر یکنواخت و کسالت آور بوده و دیگر رضایت ما را برآورده نسازند.
برای موفقیت ، باید کاری بکنید و مدتی در انجام آن خیلی نا موفق باشید؛ باید پیش از آنکه واقعا موفق شوید، شکست را تجربه کنید.
یک بخش از زندگیتان را که الان در آن بخش مهارت زیادی دارید مجسم کنید. به سالها قبل بازگردید، وقتی که در آن بخش به خصوص هنوز ماهر نبودید. روند طی شده از آن روز تا به امروز این اطمینان را به شما می دهد که به آنجا که می خواهید می رسید به شرط آنکه حاضر باشید مدتی نا موفق به نظر آیید.
آیا با انتظار برای انجام کاری خود را عمدا تضعیف می کنید؟
همه ی ما آرزوهایی داریم. شاید می خواهید در دانشگاه دلخواه خود تحصیل کنید. شاید دلتان می خواهد رشته ی خود را تغییر دهید و یا اینکه شغلتان را عوض کنید. اما صادقانه چقدر در راه آرزوهای خود تلاش می کنید؟
ذهن انسان همانقدر که در ابداع و نوآوری نقش مثبت دارد، می تواند در بهانه تراشی و درجا زدن انسان هم نقش اساسی ایفا کند.
در حقیقت ذهن انسان جلوه ی عظیمی از دنیای بیرون است که در ما تجلی یافته است.
یه یاد بیاورید که هر دفعه که خواستید کاری رو شروع کنید چه بهانه هایی برای شروع نکردن داشتید.
v نمی دونم چطور شروع کنم.
v الان وقتش نیست.
v خیلی برام اهمیت نداره.
v کارهای مهمتری دارم.
v هنوز به اندازه ی کافی به خودم اعتماد ندارم تا این کار رو شروع کنم.
اگر برای شروع تلاش برای تحقق رویاهایتان منتظرید تا احساس اعتماد به نفس بیابید، تا ابد در انتظار خواهید ماند.
اگر همه ی تعطیلات آخر هفته در خانه بمانید و از معاشرت با مردم بپرهیزید، چگونه برای ایجاد روابط اجتماعی اعتماد به نفس لازم را بدست می آورید؟
بارهای چیزی در ذهن داشته ایم اما هیچ کاری نکرده ایم و وقتی فرصت انجام آن گذشت به خود لعن و نفرین می فرستیم. بارها این اتفاق افتاده و هر دفعه ما بهانه ی خاصی برای خود آورده ایم و در انتظار معجزه ای بوده ایم تا به ما شهامت و اعتماد بنفس هدیه دهد. حقیقت این است که هر چه بیشتر تلاش برای تحقق رویاهایتان را به تاخیر بیاندازید، اعتماد به نفس کمتری خواهید داشت و ترس از اینکه آنچه را که می خواهید هرگز بدست نیاورید ،شدید تر می شود.
وقتی ما اجازه می دهیم تا محیط ،مراحل زندگی را به ما تحمیل کند در واقع بدست خود عزت نفس خود را تضعیف کرده ایم .
بدین ترتیب هرروز و هرروز ارزوهای بیشتری را نقش بر آب می سازیم . عمیقا باور دارم که انسان با باورها وآرزوهایش زنده است و انسانهایی که آرزوها و افکار بزرگی دارند از قدرتی مافوق تصور بهره می برند.
اینگونه بدون آنکه خود آگاه باشید ، خود را تضعیف کرده اید و هر چه بیشتر از انجام کارهایی که واقعا می خواهید طفره روید، بی تحرک تر خواهید شد. و هرچه بی تحرک تر باشید و بیشتر از ترس خشکتان بزند، اعتماد به نفس شما بیشتر از بین می رود.
در هنگام شک و ترس جمله ی زیر رو بخاطر بیاورید.
“اگر نمی ترسیدی چکار می کردی؟”
آیا خود را به صورت مشروط دوست دارید؟
پیامد دیگر به تعویق انداختن آرزوها این است که به آنجا می رسید که احساس اعتماد به نفس و آرامش را که در انتظارش بوده اید به تعویق می اندازید با تلقین اینکه : ” فقط وقتی ………………….نسبت به خود احساس خوبی خواهم داشت”
“وقتی که……” زمانیست که امیدواریم در آینده رخ دهد چون در حال حاضر اتفاق نمی افتد بنابراین همین حالا نمی توانید به خود اعتماد داشته باشید و نسبت به خود مثبت بیاندیشید.
v فقط وقتی احساس خوبی دارم که در کنکور قبول شوم.
v فقط وقتی احساس خوبی دارم که کسی را برای دوست داشتن و دوست داشته شدن پیدا کنم.
v فقط وقتی احساس خوبی دارم که شاگرد اول باشم.
این ها بدین معناست که وقتی که بتوانم به شرایط بخصوصی دست یابم، نسبت به خود احساس خوبی خواهم داشت، اما تا آن موقع بارهاوبارها خود را درفشار می گذارم و سرزنش می کنم. اشکالی ندارد که چیزهایی را که موجب رضایتتان می شود بدست آورید، اما عزت نفس یک محصول جنبی موفقیت است.
فرض کنید که برای شخصی کار می کنید که به شما قول داده وقتیکه وظایف بخصوصی را انجام دهید، امتیاز خواهید گرفت.او لیستی به شما می دهد و شما این در وآن در می زنید تا هرچه او خواسته انجام دهید.بالاخره آن کارها را انجام می دهید و وقتی پیش رئیستان برمی گردید ، می گوید : “راستی یادم رفت که بگویم پیش از آنکه امتیازت را بگیری باید یکسری کارهای دیگر هم انجام دهی.”
اگر کسی اینطور با شما برخورد می کرد، واقعا عصبانی می شدید، اینطور نیست؟ و با اینهمه همیشه با خود همین بازی را می کنید.
می گویید وقتی آن گواهینامه را بگیرم یا شغلی مستقل را شروع کنم نسبت به خود احساس خوبی خواهم داشت.ولی آنوقت که به هدف دست می یابیم و منتظر آن احساس فوق العاده اعتماد به خویشتن و پذیرش خود هستیم، صدای خود را می شنویم که می دانم که گفته بودم انجام این کار لازم است تا تو را دوست داشته باشم، ولی واقعا پیش از آنکه بتوانم واقعا احساس خوبی به تو داشته باشم، باید یک کار دیگر هم انجام دهی.
گاهی متوجه نیستیم که لازم نیست صبر کنیم تا به هدف بخصوصی برسیم تا به خود اعتماد پیدا کنیم. ما می توانیم همین حالا این احساس را داشته باشیم و از آن لذت ببریم.
ضروریست به چگونگی تخریب عمدی اعتماد به نفس خود پی ببرید.
همین حالا از چه راههایی احساس خوب نسبت به خود را به تعویق می اندازید؟ به چه معیارهای نامشهودی باید برسید تا به خود اعتماد کنید؟ آیا وقتی به هدف مورد نظر دست یافتید راجع به خود احساس فوق العاده ای خواهید داشت و اینکه آن احساس و پذیرش خود دائمی خواهد بود؟
اینطور نیست چون شما هر روز سطح ثابتی از موفقیت را کسب نمی کنید و به محض اینکه به یک هدف دست یافتید دیگر کافی نخواهد بود و چشم به هدفی دیگر خواهید داشت.
انجام تمرین زیر کمک می کند تا به تمام روشهایی که شما به طور ناخودآگاه با استفاده از آنها شادمانی و احساس ارزشمندی خود را محدود می کنید را شناسایی کنید.
جای خالی را با جمله های مناسب پر کنید:
“واقعا احساس خوبی راجع به خودم خواهم داشت اگر………………………………………………………………”
این جمله را چندین بار با جملات مختلف که به ذهنتان می رسد کامل کنید .
این فکر را “وقتی احساس خوبی نسبت به خود خواهم داشت که……………….” را با این فکر ” همین حالا نسبت به خود احساس خوبی دارم زیرا…………” عوض کنید.
“همین حالا نسبت به خود احساس خوبی دارم زیرا………………………………………….”
مانند تمرین قبل این جمله را با جملات دیگر کامل کنید.
v ” همین حالا نسبت به خود احساس خوبی دارم زیرا بدنی قوی و تندرست دارم”.
v ” همین حالا نسبت به خود احساس خوبی دارم زیرا جرات خواندن این مقاله و روبرو شدن با تمام مسائلم رو دارم”.
هر لجظه که بخاطر موقعیتتان به خود می بالید ، به خود قدرت خواهید داد تا قدم بعدی را به سوی رشد و موفقیت بردارید.
چگونه همین حالا اعتماد به خویشتن را بنا سازیم؟
گام اول در ایجاد اعتماد به نفس این است که وانمود نکنید بیش از آنچه واقعا به خود اعتماد دارید از خود مطمئن هستید. خود فریبی و باور غلط که صاحب اعتماد به نفس هستید کار دشواری نیست. می پرسید چگونه؟ جواب این است: رویاهایتان را محدود کنید.
v در مورد نیازهای حقیقی تان با خود صادق نیستید.
v فقط کارهایی انجام می دهید که برایتان مشکل نیست و احتیاج به تلاش ندارد.
v از افراد و موقعیت هایی که به راستی شما را به چالش می خوانند دوری می کنید.
گاهی به خود می گوییم ” من به این آرزوهای بزرگ واقعا اهمیت نمی دهم.یعنی آنقدر هم برایم مهم نیستند. فقط به آن آرزوهای کوچکتر واقعا اهمیت می دهم که می دانم می توانم آنها را بدست آورم”.
با این کار خود را فریب می دهید.
وقتی فقط کاری را شروع می کنید که از پیش می دانید که می توانید آنرا انجام دهید،هرگز احساس اعتماد به نفس حقیقی را پرورش نمی دهید.
این کاری است که اغلب ما در پنهان کردن نقص باورمان نسبت به خویشتن انجام می دهیم.همیشه آرزوهای کوچک در ذهن می پرورانیم، اگر چیزی نخواهیم ، اگربه چیزی احتیاج نداشته باشیم، اگر خواستار چیزی نباشیم، هرگز شکست نمی خوریم و هرگز ناگزیر نمی گردیم که با این حقیقت تلخ روبرو شویم که چه ناچیز به خویشتن اعتماد داریم.
حقیقت این است که وقتی آرزوهای کوچک داریم، خود را خسته می کنیم.
وقتی تصمیم می گیریم که جیزهایی را که به طور غیر مستقیم ما را تهدید می کنند و به چالش می خوانند، بی اهمیت فرض کنیم، به خود دروغ می گوییم و احساس اعتماد به نفس دروغینی که از روبرو شدن با ترسهایمان کسب می کنیم، با اولین چالشی که تجربه کنیم محو می شود.
با محدود کردن آرزوهایتان زندگیتان را محدود کرده اید.
خیلی ها آرزویی ندارند چون مطمئن نیستند که بتوانند به آرزویشان جامه عمل بپوشانند، این کار آسانی است زیرا شکستی بدنبال ندارد. اگر از شکست خوردن بهراسید به این معنی نیست که ایرادی در شماست، این فقط به معنای “انسان بودن” شماست. این را ترس سالم می نامند اما اگر آرزوهایی دارید و تمام عمر برای رسیدن به آنها تلاش نمی کنید و می گذارید که ترس شما را عاجز کند، دیگر این احساس سالمی نیست.
همه افراد موفق دقیقا به اندازه ی ما بلکه بیش از ما از شکست می ترسند اما آنها این ترس را به غلط به نشانه ی اینکه باید از کاری که بدان مشغولند دست بردارند ، تعبیر نمی کنند.در حقیقت وقتی احساس می کنید عصبی یا هراسان هستید، معمولا به این معنی است که از محدوده ی راحتی خود فراتر رفته اید و به سمتی جدید قدم برمی دارید؛ به عبارت دیگر خیلی عالی عمل می کنید. در واقع اعتماد آنان بر این باور است که برغم ترسشان تلاش خواهند کرد و در راه هدفشان گام به گام پیش خواهند رفت.
اعتماد به نفس حقیقی به این خاطر نیست که هیچ نگرانی ندارید، اعتماد به نفس واقعی ایمان به خود به رغم ترسهایتان است.
وقتی ترستان را به عنوان نشانه ی ضعف یا عدم آمادگی تعبیر می کنید در همان موقعیتی که هستید می مانید و احتمالا رضایت حقیقی را احساس نخواهید کرد. اگر پیش از آنکه بتوانم تلاش برای رسیدن به آرزوهایم را شروع کنم، صبر می کردم تا ترسی نداشته باشم، تا به حال منتظر مانده بودم.
اگر پیش از آنکه بتوانید دوباره شروع کنید و فردی را دوست داشته باشید صبر کنید تا بر ترستان از صدمه دیدن در یک رابطه غلبه کنید، هیچ گاه رابطه ای بوجود نخواهید آورد.
وجود ترس تنها به این معنی است که آرزوهای بزرگ در سر دارید و هرچه آرزوهایتان بزرگتر باشند ، ترستان بیشتر است. به ترس خود آگاه باشید و باآگاهی از آن تلاش خود را شروع کنید. اعتمادی که تجربه می کنید به خاطر این مطلب است که آرزوهایتان از ترسی که به همراه آن می آید به مراتب بزرگتر است.
تفاوت میان اعتماد به خود و خودبینی
شاید در فکرتان صدایی می شنوید که هشدار می دهد ” فکر می کنم نباید اعتماد به نفس خود را پرورش دهی، اگر این کار را بکنی فقط خودبین تر خواهی بود ؛ همیشه فروتن بودن به مراتب بهتر است”. آیا این فکر به شما القا شده که خود را زیادی دست بالا گرفتن کار درستی نیست؟ آیا به شما آموخته اند احساس غرور به خاطر آنچه کسب کرده اید باعث می شود که دیگران احساس بدی پیدا کنند و بهتر است خود را دست کم بگیرید؟ اگر پاسخ شما مثبت است، در دوست داشتن و افتخار کردن به خودتان مشکل دارید.
اعتماد به نفس به معنی یک نفس انباشته از خودبینی نیست. اعتماد به خود یعنی خود را باور داشتن. خود بینی یعنی لزوم اثبات برتری خود نسبت به دیگران.
خودبینی همیشه راهی است برای جبران احساس خود کم بینی. وقتی اشخاص مجبورند دائما تعریف کنند چه آدمهای فوق العاده ای هستند ، در واقع دارند نشان می دهند که احساسشان چقدر کم فوق العاده است.
همین حالا اولین قدم را بردارید
خبر خوش اینکه می توانید احساس اعتماد به نفس را در چند دقیقه و حتی چند ثانیه افزایش دهید. تنها باید کاری را انجام دهید که یک قدم شما را به یکی از هدفهایتان نزدیک می کند و اعتمادتان را می افزاید. به محض آنکه دست بکار شوید ،ترستان از بین می رود واحساس اعتماد به نفس بوجود می آید، اعتمادی که فقط ناشی از توانایی شما به عنوان یک نابغه نیست بلکه از تلاش برای رسیدن به هدفتان ناشی می شود.
به یاد داشته باشید که اعتماد به نفس واقعی از باور شما به استحکام شخصیت خود ناشی می شود، از تعهد شما به اینکه هرچه که بخواهید فرقی نمی کند، تلاش فراوانی خواهید کرد تا به آن برسید. شاید چگونگی دستیابی به آن را ندانید یا حتی مطمئن نباشید که به آن دست یابید ولی وقتی می دانید و باور دارید که هر تلاشی لازم باشد انجام می دهید، مهم نیست که چقدر می ترسید، بالاخره پیروز می شوید. در آن لحظه به منبع لایزال قدرت فردی متصل شده اید که شما را سرشار از اعتماد به خویشتن می کند که هرگز تصورش را نمی کردید.
چراترک عادت خودکم بینی دشوار است؟
آیا تا به حال به فوایدی که از نداشتن اعتماد به خود در زندگی عایدتان می شود، فکرکرده اید؟
آیا تا بحال فکر کرده اید که اگر ناگهان سرشار از اعتماد به خویشتن شوید، چه چیزی را ممکن است از دست دهید؟
یکی از دلایلی که به عنوان انسان، تغییر دادن عادتهای ناسالم و یا رفتارهای منفی برایمان دشوار است ، این است که از آن رفتار ها منفعتهای زیادی عایدمان می شود. اینها فایده هایی نیستند که آگاهانه به آنها اندیشیده باشید ، ولی باور کنید که وجود دارند.
- مردم را وادار می کنید که نسبت به شما احساس ترحم کنند.
- مردم را وادار می کنید که برانگیزاننده و شادیبخش شما باشند چون همیشه سعی می کنند که شما را روبراه کنند.
- از نا محبوب بودن پرهیز می کنید ، از آنجایی که وجود شما تهدیدی برای دیگران نیست، آنها با شما برخورد رقابت آمیزی ندارند.عملا از شکست پرهیز می کنید، چون معمولا برای انجام کاری تلاش نمی کنید.
- عادت می کنید که دلیلی از پیش آماده شده برای هررفتار یا عادت ناپسند داشته باشید چون همه می دانند نسبت به خود احساس خوبی ندارید.
- دیگران تلاش می کنند تا شما احساس خوبی نسبت به خود داشته باشید، بنابراین توجه و تعارف زیادی نصیبتان می شود.
تعداد بسیاری از ما در عذاب کشیدن ماهر هستیم. زمانی را بخاطر بیاورید که گرفتار افسردگی بوده اید و احتمالا می باید اعتراف کنید که در آن مهارت داشتید. شاید در آن زمان این تنها چیزی در زندگیتان بود که آن را با تخصص انجام می داده اید. خوب پس چرا آن رفتار را ادامه ندهیم؟ این طبیعت بشر است که از انجام کاری که در آن تخصص دارد لذت ببرد.
یکی از بزرگترین بازده هایی که از زندگی بدون اعتماد به نفس نصیبتان می شود، عذر دائمی است که برای تنبلی وهیچ کاری نکردن دارید.
وقتی افسرده اید یا در حالت رکود لازم نیست کاری بکنید. مجبور نیستید خطر کنید ،بنابراین خود یا دیگران را ناامید نمی کنید. و از آنجا که هیچ کس از شما انتظاری ندارد وقتی کاری می کنید خیلی مهم به نظر می آید. از طرف دیگر اگر خطر کنید ممکن است مایوس شوید. اگر اعتماد به نفس لازم برای انجام کاری را نداشته باشید هیچ کس را مایوس نمی کنید ولی خودتان یک زندگی پر از یاس خواهید داشت.
به عنوان یک انسان طبیعتا برای کسی که تلاش می کند و نتیجه ای نمی گیرد متاسف می شویم، آنها را تحت فشار نمی گذاریم و از ایشان تقاضایی نداریم. می گوییم: ” اوه ، به آن آدم بیچاره که حتی نمی تواند راه برود نگاه کن؛ دارد می افتد؛ من هیچ انتظاری از او نخواهم داشت”. ولی وقتی کسی را می بینیم که می دود و دائم سکندری می خورد، می گوییم ” اوه ، نگاه کن چه چلمن و دست و پا چلفتی ای”. کسی که می دود مورد انتقاد قرار می گیرد ولی با آن خزنده ی بیچاره همدردی می شود. بنابراین بسیاری از ما عمرمان را به خزیدن می گذرانیم و خود را متقاعد می کنیم که کما بیش ایرادی نداریم. پنهانی در آرزوی دویدن هستیم، ولی می ترسیم اگر بدویم سکندری بخوریم و مردم متوجه شوند، پس فقط دولادولا راه می رویم.
زندگی با کمبود اعتماد به خود یک بازده ی دیگر هم دارد: این راه مطمئنی است که مردم را وادار به تلاش برای شاد کردن خود نمایید، مخصوصا تیپهای نجات دهنده و مراقب که فقط در جستجوی کسی هستند که روبراهش کنند، یعنی شما.
هرچقدر بهتر نقش”من بیچاره” را بازی کنید ، توجه و علاقه ی بیشتری نصیبتان می شود.مشکل این است که هرگز به این نوع از علاقه اعتماد نخواهید داشت زیرا بر پایه ی قربانی بودن شما بنا شده است. بنابراین روان ناخودآگاه شما نتیجه می گیرد که “اگر درب و داغان نباشم ، هیچکس احساس اجبار نمی کند که به من علاقه داشته باشد” .پس چه انگیزه ای برای قوی شدن، اعتماد به نفس داشتن و شایسته بودن خود دارید؟
اینکه چرا ما اینگونه رفتار می کنیم دلایل متعددی می تواند داشته باشد. شاید در کودکی ، قوی بودن و به خود اعتماد داشتن سبب می شده تا شما را نادیده بگیرند و شما نیز به طور ناخودآگاه نتیجه گرفته اید که برای مورد علاقه بودن، نمی توانید نسبت به خود احساس خوبی داشته باشید. اگر به اندازه ای که می خواهید اعتماد به خود نداشته اید، از خود بپرسید : ” از گفتن اینکه به خود اعتماد کافی ندارم چه عایدم می شود؟” لیستی از آن عواید تهیه کنید.
انگیزه ی ناخودآگاهی که بدنبال آن هستیم، شاید به سختی قابل تشخیص و از آن سخت تر قابل قبول باشد. گاهی این نقشها را برای مدتی چنان طولانی بازی کرده اید که حتی متوجه نمی شوید که چه می کنید یا این عادتها در دراز مدت چقدر مضرند. در نهایت منافع منفی، واقعا نفعی نمی رسانند. همه ی آن عشق ، آن توجه ، آن پناهگاهی که برای حفظ از خطر و شکست به شما ارزانی می دارند، همه توهم اند. آنها نه جایی در قلبتان دارند و نه روحتان را تغذیه می کنند.آنها نهایتا به جای افزایش قدرت شما، آن را زایل می سازند.
مهم نیست که چقدر اصرار دارید بگویید که می خواهید حقیقتا راجع به خود احساس خوبی داشته باشید، شاید به طور ناخودآگاه به برخی از فواید یا نتایج نقش بازی کردن معتاد شده اید ، نقشی که نشان دهنده ی آن است که به خویشتن خود اعتماد چندانی ندارید.
ترک کردن عادتها و نقشهای کهنه شهامت می خواهد، اما احساس واقعی اعتماد به خود که به دست می آورید از راههای بس بیش تر از آن که در تصورتان می گنجد، پاداش دهنده است.
بطور کلی سه نوع اعتماد به نفس وجود دارد که لازم است همه به آن دست یابیم. اعتماد رفتاری ، اعتماد عاطفی، اعتماد معنوی. این هرسه لازم است تا شما به انسانی قوی و خرسند بدل شوید که در اصل استحقاقش را دارید.
اعتماد رفتاری یعنی اعتماد به توانایی خود در عمل کردن و یه نتیجه رساندن امور زندگی.
اعتماد عاطفی ، اطمینان شما در تواناییتان در هدایت و راهبری زندگی عاطفی شما است یعنی بدانید چه احساس دارید، از نظر احساسی در زندگی انتخاب صحیح داشته باشید ، خود را از ناراحتی حفظ کنید و بدانید که چطور یک ارتباط سالم و ماندگار بوجود آورید.
اعتماد معنوی، باور شما به کائنات است و ایمان شما به نتیجه ی مثبت زندگی .باورتان به اینکه بودن شما دلیلی دارد که همان ندف 70 یا 80 ساله زندگی بر روی کره ی خاکی است.
حال به شرح هر کدام از انواع اعتماد به خویشتن می پردازیم.
اعتماد رفتاری:
1.باور به توانایی خود در عمل کردن
2.اطمینان به توانایی خود در دنبال کردن فعالیت ها و ثابت قدم بودن
3.باور به توانایی خود در عبور از موانع
4.باور به توانایی خود برای درخواست کمک
به یاد داشته باشید، هر مسیری که ارزش پیمودن داشته باشد، پر از مانع خواهد بود. مسیری که در آن مانعی وجود ندارد به بیراهه می رود.
اگر هریک از چهار نشانه ی زیر در شما وجود دارد احتمالا باید اعتماد رفتاری خود را تقویت کنید:
- شروع کارها را به تعویق می اندازید.
- با توجه به نظرات موافق و مخالف ، تصمیم خود را آنقدر تغییر می دهید که بالاخره وقتی تصمیم گرفتید ، ذوق و شوق خود را برای رسیدن به هدفتان از دست داده اید.
- از موضوعات پیچیده در زندگی اجتناب می کنید و بر اموری تاکید می کنید که واقعا ارزش توجه ندارند.
- با گفتن اینکه همه چیز بر وفق مراد است، بر نیاز خود برای کمک گرفتن از دیگران در موقعیت های دشوار ، سرپوش می گذارید.
این هم چند پیشنهاد برای افزایش اعتماد به نفس رفتاری:
- تلاشهای کوچک و مشخص برای هر رویایی که در سر دارید را یادداشت کنید، همچنین دوره ی معینی را با پایان مشخص در نظر بگیرید.
- افراد موفق را پیدا کنید و از آنها بیاموزید.
- لیستی از افرادی تهیه کنید که می توانید برای درخواست کمک و حمایت به آنها مراجعه کنید.
مهمترین کلید در اعتماد به خود در رفتار این است که دائما تلاش کنید.
اعتماد عاطفی
1.باور به توانایی خود در شناخت و تشخیص احساسات خویش
2.باور به تواناییتان در ابراز احساسات و آنچه در درونتان می گذرد.
3.باور به توانایی خود در ایجاد ارتباط معنی دار و محبت آمیز با دیگر انسانها
4. باور به تواناییتان در یافتن عشق، تفاهم ، شفقت و مهر در هر موقعیتی به خصوص در مواقع دشوار
5. اعتماد به توانایی خود در باور به اینکه به عنوان یک انسان آنچه می توانید به دیگران هدیه کنید، ارزشمند است.
وقتی اعتماد عاطفی ندارید ممکن است نشانه های زیر را بروز دهید:
- اغلب خودتان را در مجموعه ی احساستان سردرگم می کنید و به نظر می رسد که نمی دانید در زندگیتان چی می گذرد.
- احساسات خود را جرح و تعدیل می کنید و صادقانه آنها را به دیگران ابراز نمی کنید. احتمالا افراد را در حدس و گمان باقی می گذارید و این روشی مکارانه برای کنترل آنهاست.
- منزوی می شوید. وقتی به برقراری ارتباط پرمعنی با دیگران اعتماد ندارید، از روابط اجتماعی دوری می کنید و تمایل دارید که در دنیایی شخصی با مرزهای محدود زندگی کنید.
- همه را راضی نگاه می دارید و معتاد به تایید دیگران هستید
- نقادانه به قضایا می نگرید و تفکر منفی را پیشه می کنید. بدون اعتماد به خود احتمالا غرق در احساسات خود و تاثیری که دیگران بر شما دارند هستید. تنها دفاعتان می تواند حمله به شخص یا موقعیت مورد نظر با افکار و قضاوتهای منفی باشد. هرچه افراد ناتوان تر باشند، موشکافانه تر عمل می کنند.
و اما راههایی برای تقویت اعتماد به خود در زمینه ی عاطفی:
- بیاموزید که احساسات خود را تشخیص دهید و نسبت به آنها تصمیم بگیرید.
- بیاموزید که چگونه احساسات خود را به دیگران ابراز کنید.
- برای ارتباط برقرار کردن با دیگران فرصتهایی به وجود آورید.
اعتماد عاطفی به خود را تنها از درون می توان پرورش داد. هرچه بیشتر با حقیقت درونی خود در ارتباط باشید و آنرا ارج نهید ، اعتماد به نفس عاطفی بیشتری خواهید داشت و موثر تر می توانید با دیگران ارتباط برقرار کنید.
اعتماد معنوی:
- اعتقاد به اینکه کائنات یک راز همیشه در تغییر است و اینکه یک سیر جهانی یه سوی نیکی وجود دارد.
- باور به نظم جهان- باور به نظمی هدفدار
- باور به وجود خود به عنوان مخلوق معجزه آمیز خداوند، روح بیکران ، هوش برتر، یا هر نیروی عظیمی که احساس می کنید به وجود آورنده ی خلقت است.
نشانه های نبود اعتماد معنوی:
1.سعی می کنید در زندگیتان همه چیز را کنترل کنید.چرا شما باید کنترل کننده باشید؟ زیرا به خداوند یا هستی برای خلق یک پیامد مثبت اعتماد ندارید. این عدم اعتماد اغلب شما را در اقدام به عمل فلج می کند یا زمانی که از اجتماعی بودن امتناع می ورزید ارتباطهای شما را خراب می کند . به سختی با اتفاقات و تجربه ها همراه می شوید و با مقاومت زندگی خود را دردناک تر و غم انگیز تر از آن چیزی می کنید که حقیقتا هست.
2.به خطر کردن و ماجراجویی علاقه ندارید. وقتی که احساس امنیت را از دست می دهید و محتاطانه رفتار می کنید، عشق می ورزید و کار می کنید . زندگیتان بیشتر محدود، حفاظت شده ، بدون الهام و در نتیجه کمتر رضایت بخش و پربار است.
3.از نظر عاطفی بی قرارید. هیچ چیز کاملا شما را راضی نمی کند. این به آن خاطر است که منتظرید تا زندگی شما را محک بزند ، دلیلی برای بودنتان در این دنیا به شما بدهد ، بنابراین متوجه اصل موضوع نمی شوید. این حقیقت که فقط بودنتان در اینجا به خودی خود یعنی، یک معجزه ، یک مشوق و یک موجود کامل.
چند پیشنهاد برای رشد اعتماد معنوی:
- نشانه هایی را جستجو کنید که کار به قاعده و مثبت دنیا را ثابت می کنند.
- در دل طبیعت زمانی را سپری کنید و به آنچه نی بینید توجه کنید.
- به دنبال معجزه های کوچک بگردید که بر مورد عشق بودن شما شهادت می دهد.
در حقیقت اعتماد معنوی احساس لطیف و بی صدای صلح و آرامش است. قلبتان را لبریز و روحتان را تغذیه می کند، با دانستن اینکه در مسیر درستی هستید و اطمینان از این که ضروری بوده در آنجا باشید، شما را قادر می سازد تا مسیر خود را طی کنید.
برای سپری کردن زندگی که در آرزویش هستید ، همه چیزهای مورد نیاز را در درونتان دارد.هر کمبود اعتمادی که حس می کنید در واقع یک توهم است. شما فرزند معجزه آسا و بی نقص کائنات هستید و فراتر از هر معیاری قدرتمندید.
هر چه بیشتر خود را دوست داشته باشید و از این زندگی لذت ببرید، بیشتر آنکه شما را آفریده پرستش خواهید کرد.
هرچه بیشتر زیبایی حقیقی خود را مجسم کنید و استعداد بی نظیر خود را بیان کنید، کائنات بیشتر به وجد می آید.
دلیل اینکه اینجا هستید این است : تا حد امکان “شما” یی خارق العاده و بارز باشید.
ایمان و اعتماد بنفس همون چیزیه که پیشرفته ترین و عظیم ترین تکنولوژی های روز دنیا رو به زانو در میاره همونطوری که دلاوران ایرانی در جنگ هشت ساله مهر محکمی بودند بر این مدعا.
در پایان می خوام مهندسی توفیق رو براتون در چند بند خلاصه کنم:
1) باور قلبی یا ایمان به آنچه می خواهیم. وقتی بدانیم چرا می خواهیم به فلان هدف برسیم ، چگونگی را هم خود خواهیم آموخت. شروع هدفمند با هدفگذاری دقیق در عین آنکه حفظ سلامت روح و جسم برای تداوم حرکت ضروری است. فردی که می داند چه می خواهد و به آنچه می خواهد هم باور دارد، ملزومات پیروزیش را نیز بدست می آورد و استقامت لازم را نیز دارد.
2) معنای موفقیت برای هر انسان متفاوت است اما بطور کلی موفقیت را چیزی می نامیم که به ما احساس خوب بدهد.
3) خودت رو دوست داشته باش. عزت نفس و احترام به خود از اولین شروط موفقیت
4) گفتگوی درونی مثبت. همه ی ما روزانه بارها و بارها چیزهایی رو با خود زمزمه می کنیم که در باورها و احساسات ما نقش انکارناپذیری دارند. عبارات تاکیدی ما رو در خلق باورهای جدید و مثبت کمک می کنن. عبارات تاکیدی باید بیان مثبتی داشته باشند و بارها و بارها به روش های مختلف برای ما تکرار بشوند تا جایگرین باورهای قدیمی غیر موثر گردند. (تفکرمثبت)
5) تصویر سازی ذهنی و تجسم آنچه که مقصود ماست با تمام جزئیات .(ر.ک. به مقاله ی هدف گذاری)
6) انتخاب افراد مثبت و پرهیز از رفت وآمد با انسانهایی که در عین ارزشمندی به هر دلیل باورهای منفی دارند و به بیان دیگر دوری از منفی پردازان.لزوما ما در جایگاهی نیستیم که بیش از آنچه از دیگران تاثیر می پذیریم بتوانیم در آنها تاثیر بگذاریم که مثلا باعث پیدایش بینش مثبت در شخصی شویم پس توصیه می شود زمانیکه به هدفی خاص چشم دوخته ایم انرژی مثبت خودمان را در راستای هدفمان خرج کنیم نه در راستای همگام و همسو ساختن دوستان و اطرافیان خود.
7) همانقدر که برای پیروزی مهندسی توفیق اهمیت دارد ، مهندسی شکست نیز لازم است تا نقاط ضعف خود را درک کنیم.
در بسیاری از بخش های این مقاله از کتاب ارزشمند اعتماد بنفس دکتر باربارا د آنجلیس ترجمه ی شهرزاد لولاچی بهره گرفته شده است. خواندن این کتاب را بصورت مجزا شدیدا توصیه می کنم.