تحلیل احساس تنهایی و انزوا

سوال: “احساس می کنم دیگران از من خوششون نمیاد. وقتی توی جمع هستم و هر کسی با کسی در حال صحبت کردنه، احساس تنهایی می کنم؛ احساس می کنم دیگران دوست ندارن من کنارشون باشم یا باهام هم صحبت بشن. بعضی اوقات هم به زور تحملم می کنن. زمانهای دیگه، وقتی بهم زنگ نمی زنن به حساب این می زارم که از من خوششون نمیاد و هم صحبتی یا بودن با من براشون جذاب نیست و بیشتر آزارشون میدم. همه اینها باعث شده احساس تنهایی شدیدی داشته باشم و از طرفی اصلا دلم نمی خواد این مساله رو باهاشون مطرح کنم که غرورم جریحه دار بشه. نمی دونم چطوری می تونم احساس بهتری داشته باشم.”

 تحلیل احساس تنهایی

تحلیل:

تصورات ما از واقعیت لزوما با واقعیت عینی منطبق نیستند و بسیاری مواقع ما ناخودآگاه واقعیات بیرونی را تحریف می کنیم و یا اینکه با توجه به فیلترهای ذهنی، تجربیات گذشته، باورها و تصوراتمان آنها را تعبیر و تفسیر می کنیم. ندایی از درون به ما گوشزد می کند که آنها از تو خوششان نمی آید و بخاطر همین است که الان احساس تنهایی داری. بلافاصله ذهن ما استدلال های مختلفی را مطرح میکند و مثال های گوناگونی از مواقعی که به علت رفتارمان طرد شده ایم یا دیگران ما را دوست نداشته اند و یا ترجیح داده اند با دیگران باشند تا ما، همه را به روی میز می آوریم. همه آنها در یک سو جهت گیری شده اند آن هم این مقصد است که اشاره می کند ما به اندازه کافی خوب، مقبول، درستکار، دوست داشتنی و با ارزش نیستیم تا خودمان را لایق بدانیم که دیگران با ما احساس راحتی کنند و بنابراین ترجیح آنها به هم صحبت نشدن و دوری گزیدن از خودمان را به خوبی درک و تایید می کنیم.

این در حالی است که همه این تفکرات زنجیروار و استدلال های به ظاهر منطقی، می تواند محصول یک باور عمیق متعلق به دوران کودکی ما باشد. این باور که وقتی بسیار کم سن و سال بودیم و توان استدلال و تشخیص درست از غلط را نداشتیم در ما شکل گرفت. بر اساس رفتار و گفتار دیگران با ما و بر اساس آنچه با ذهن کودکانه خود از دنیا، اطرافیان، پدر و مادر و خودمان برداشت می کردیم چنین نتیجه گرفتیم که “من خوب و با ارزش نیستم” و این به اندازه کافی خوب نبودن اگر مشروط باشد مجبور هستیم کاری خاص (مثلا همیشه سخت کارکردن) را انجام دهیم تا احساس خوب بودن و ارزشمند بودن داشته باشیم و اگر هم مشروط نباشد پیوسته این درد و احساس خوب نبودن و ناکافی بودن همراه ما خواهد بود و رفتار و عملکرد ما را تحت شعاع قرار خواهد داد.

در واقع بیشتر حجم آن احساس های نامطلوب که به ما احساس تنهایی، انزوا، مطلوب نبودن، بی لیاقتی، شکست و بسیاری احساس های بد دیگر را القا می کند، می تواند محصول چنین باورهایی باشد. کافی است چنین باورهایی را شناسایی کنید، روی کاغذ بنویسید، احساسی که از آن باور ناشی میشود را نیز جلوی آن بنویسید و سپس با نگاه منطقی آن باور را بررسی نمایید؛ در نهایت باور مخرب را اصلاح کرده و باور جدید را جلوی باور قبلی بنویسید. (فرم ساده ای از CBT)

به مرور تاثیرات معجزه آسای تغییر باورهای مخرب را تجربه خواهید نمود و شاید بارها و بارها برای تغییر باورهای دیگر در سایر ابعاد زندگیتان از این تکنیک استفاده کنید.

پس از تغییر باور مورد نظر، برداشت و تعبیرهای شما از واقعیات و رفتار دیگران با شما بسیار بهبود پیدا خواهد کرد و عینک دودی از چشمان شما بر داشته خواهد شد. خواهید دید که به واسطه تغییر برداشت ها و تفسیر شما از واقعیت، احساس شما نیز تغییر می کند و می توانید رفتار بسیار بهتر، صمیمانه تر و گرم تری را با دیگران داشته باشید و آنطور که لیاقتش را دارید پذیرفتی و دوست داشتنی بودن را تجربه نمایید. آرامشتان نیز در زندگی بیشتر می شود.

پی نوشت: گاهی ذهن و افکار ما در این  راستا شواهدی را جمع آوری می کند تا این باور را محقق سازد که این دنیا جای بدی است برای زندگی؛ محصول این باور ناراحتی، خشمگین شدن و مجموعه ای از سایر احساسات ناراحت کننده ای است که انگار مانند بره ای در گله گرگ ها زندگی می کنیم.

همچنین گاهی تنهاییهایمان فرصت هایی ناب را فراهم می آورند تا بتوانیم در آن با خودمان خلوت کنیم، کند و کاو کنیم، خودمان را بیشتر بشناسیم و معنویت هایی را تجربه کنیم که هیچ گاه در شلوغی جمع نمی توانستیم تجربه کنیم. در تنهایی نیز حکمت های زیادی نهفته است مانند طلایی که در تاریکی وجود دارد.