- اسفند ۱۹, ۱۳۹۳
- ارسال شده توسط: mmm
- بخش: نوشته های شخصی

راحت زندگی کن
بسیاری از مردها الگوی پاسخگویی مشترکی دارند که در کتابهای بسیاری از زوایای مختلف به آن اشاره شده است. این الگو با الگوی زنانه تفاوتهای چشمگیری دارد و از آنجا که انسانها اغلب انتظار دارند تا دیگران مانند آنها و بر اساس الگوهای رفتاری آنها عمل کنند لذا بطور مستمر تضادی مشهود در بین پیروان این دو الگو قابل رویت است.
برای تجسم حد نهایت الگوی مردانه کافی است یک مدیر مرد (مدیر سنتی) را تجسم کنیم و خودتان را جای آن مدیر مرد قرار دهید.
او اول به عنوان یک مرد از خود انتظار دارد تا جواب هر سوالی را بداند و در همه زمینه ها توانمند باشد بنابراین اگر هر سوالی از او پرسیده شود در صورتیکه جواب سوال را نداند یا پاسخ روشنی برای آن سوال وجود نداشته باشد که او بیان کند، ممکن است دچار احساسات ناخوشایندی شود که معمول ترین آنها که در فرهنگ ما مجوز برون ریزی را پیدا خواهد کرد، خشم است. این درحالی است که ممکن است هدف اصلی سوال کننده دریافت جواب واضح و صریح نباشد و صرفا بخواهد با اون گفتگویی را پیش بگیرد یا معاشرت کند.
حال تصور کنید زمانی که فردی با پیش فرض ارتباط و هم صحبتی (الگوی زنانه) سوال یا بحثی را مطرح می کند و ما تلاش می کنیم حتما جواب دقیق و کاملی ارائه دهیم که راه کار ما بتواند اجرایی هم باشد. چه اتفاقی می افتد؟
نه او راضی خواهد بود و نه ما بخاطر جواب کاملمان احساس شایستگی خواهیم کرد. در مواردی که جواب مشخصی برای سوال فرد مخاطب وجود ندارد، چه بسا تنش و ناراحتی درونی حاصل از ندانستن جواب کامل موجب شود خشم ما طرف مقابل را پس زند و احساسات بدی را نیز برای خودمان باقی بگذارد.
اغلب زمانی که مردی سوال می پرسد بجای همدلی بدنبال راه کار و پاسخ اجرایی است و عموما وقتی خانمی سوال می پرسد، انتظار شروع گفتگو و معاشرت را دارد و لزوما به راه حل نیاز ندارد. اما این الگوی بصورت یک طیف که در یک سر آن الگوی مردانه و در سر دیگر آن الگوی زنانه قرار دارد در دنیای واقعی انقدر تفکیک شده نیست بلکه ترکیبی از الگوهای زنانه و مردانه از افراد سر می زند که لازم است برای عکس العمل مناسب بدانیم مخاطب ما دنبال کدام مورد است؛ راه حل یا معاشرت و همدلی!
شاید برخی بگویند قرار بود این مطلب به راحت تر زندگی کردن مردها کمک کند اما اینطوری که داستان پیچیده تر شد و مجبور خواهیم بود مدام تحلیل کنیم که طرف مقابل نیازمند کدام مورد است.
ظاهرا اینطور است اما تشخیص آن کار راحتی است. گاهی فرد مقابل نظر ما را می پرسد، گاهی می پرسد آیا راهکاری داریم و گاهی لازم است ما از او سوال کنیم که آیا لازم است فقط به صحبت های او گوش دهیم یا نیاز است که بدنبال راه حل باشیم.
اگر بپذیریم که یک مدیر به علت الزامات شغلش مدام باید مراقب همه چیز باشد و کنترل همه امور را در دست داشته باشد، می شود حدس زد که هر لحظه چه انرژی زیادی از او صرف می شود و چه حجم استرس (هورمون کورتیزول و …) بصورت مستمر آرامش او را تحت تنش قرار می دهد. این امر در مدیران سنتی بیشتر و در سایر مدیران بازهم زیاد اما به نسبت مدیران سنتی کمتر دیده می شود.
اگر چه برای ما مردها سخت است تا احساس شایستگی و باحال بودن پس از پاسخ صریح و سریع به مخاطب را نادیده بگیریم اما شنیدن و بدنبال راه حل نبودن می تواند انرژی ما را ذخیره کند و استرس ناشی از تفکر “ما باید همه چیز را سروسامان دهیم، پاسخ همه چیزرا بدانیم، ناجی همه افراد و دنیا باشم و ….” را به شدت کاهش دهد چرا که بعد از این فقط زمانی که از ما راه حل بخواهند راهکار ارائه خواهیم داد و دیگر نیازی نیست تا پاسخگوی اتوماتیک همه مسائل دنیا باشیم.
فکر می کنم درک الگوی زنانه در ارتباط موجب شود اولا ما مردها انرژیمان را بیهوده صرف تحلیل و آنالیز و سپس ارائه راه حل هایی که طرف اصلا بدنبال آن نبوده و استفاده هم نخواهد کرد، نکنیم. ثانیا با شنیدن حرفهای افراد بدون اینکه بخشی از ذهن ما درگیر تولید راه حل باشد باعث می شویم آنها از صحبت و معاشرت با ما احساس خوبی بدست آورند. (اگر نتیجه رضایت بخش بود در گام بعدی روی روشهای همدلی هم فکر کنید)
ثالثا، پس از این نه فقط زمانهایی که نیاز به راه حل داریم بلکه زمانهایی که نیاز به هم صحبت داریم نیز با یکدیگر ارتباط برقرار خواهیم کرد. یکی از دلایلی که موجب کاهش استرس در زنان می شود و در سختی ها و نا ملایمات و زخم های زندگی آنها را یاری می کند تا زودتر التیام یابند، همین مطلب است که آنها برای گفتگو با یکدیگر نیاز به دلایل بزرگ و عجیب و غریب ندارند.
مردان جامعه ما به اندازه کافی استرس دارند که لازم باشد از تحمیل استرس های غیر ضروری به خودشان جلوگیری کنند و مانند یک سرمایه گذار بدانند انرژی شان را کجا و چگونه هزینه کنند که بازخود و بازده بهتری داشته باشد و زندگی با کیفیت تر را تجربه نمایند. شاید همیشه نیاز نباشد تا هویت خودمان را کاملا مردانه و یا کاملا زنانه تعریف کنیم چراکه همه ما در یک طیف قرار داریم که انسان مطلقا مرد و مطلقا زن یا وجود خارجی ندارند و یا اگر وجود داشته باشتد هر دو در زندگی دچار تضادها و مشکلات عدیده ای می شوند و از طرفی روان ما هر دو بخش زنانه(آنیما) و مردانه (آنیموس) بطور یکجا در خود دارد.
پی نوشت: یکی از گله های عمومی مردها، شکایت از نابودشدن اعصابشان زیر غرغرهای همسرانشان است که به آنها استرس زیاد، احساس ناتوانی و متعاقب آن احساس خشم می دهد. در صورتیکه خانم به ظاهر غرغروی سمت مقابل اغلب اوقات تنها می خواهد گفتگو کند، شنیده شود، بحساب آید و معاشرت کند. خیلی اوقات ما با هم جنسان خودمان که می خواهند به بهانه یک سوال با ما ارتباط برقرار کنند و یا نگران ما هستند نیز همین رفتار را می کنیم. (برای آنها که بیشتر می خواهند روی این مساله عمیق تر شوند، مقایسه ی کارکردهای T و F در شخصیت شناسی MBTI مفید خواهد بود)