فقدان مهارتهای بین فردی = تحمیل هزینه به سازمان

هوش هیجانی

در دنیای امروز، هوش هیجانی (EQ) بسیار بیش از آنچه در ذهن ما ایرانیان با عنوان هوش(IQ) نهادینه شده در موفقیت افراد تاثیر گذار است؛ تا جایی که محققان 80% موفقیت را سهم EQ می دانند و سهم IQ تنها 20% است. در پژوهش هایی که در سراسر جهان صورت می گیرد، ارتباط فاکتورهای MBTI با مولفه های هوش هیجانی سنجیده می شود و نتایج بسیار جالب توجهی نیز بدست آمده است. این در حالی است که تیپ شناسی شخصیتی مایرز بریگز(MBTI) به عنوان روشی برای درک تفاوتها و عوامل انگیزه بخش انسانها بیش از گذشته مورد توجه سازمانها و ارگانهای تراز اول دنیا قرار گرفته و کاربردهای آن در زمینه های بسیاری از جمله فرهنگ سازمانی، مدیریت و رهبری، روش های یادگیری و آموزش، توسعه مهارت های فردی، مذاکره، مدیریت تعارض و تغییر و افزایش بهره وری منابع انسانی بصورت گسترده مورد استفاده است. در سالهای اخیر نیز شاهد استقبال گسترده شرکت های پیشرو و موفق ایرانی و همینطور شرکت های منابع انسانی از علم MBTI و MTR-i بوده ایم و امید می رود با افزایش آگاهی مدیران، پرسنل و حتی کارجویان از این علم، بتوانیم شرایط افزایش بهره وری و رضایت شغلی را بیش از پیش فراهم آوریم.

مقاله زیر به قلم زیبای خانم ابوترابی در روزنامه دنیای اقتصاد چاپ شده است که بی ارتباط با موضوع بالا نیست و بخش هایی از آن را با حفظ امانت نقل می کنم.

تحقیقات نشان داده است که بیش از 50 درصد مشکلات شرکت ها نه بخاطر مسائل مالی و امکانات بلکه بخاطر ارتباطات بین فردی می باشد. فقدان مهارتهای بین فردی هزینه های مالی و غیر مالی بسیار زیادی را برای یک سازمان ایجاد می کند. مثلا برخی سازمانها 200 میلیون دلار خرج هزینه های مربوط به استرس در سال می کنند و همینطور هزینه های روانشناختی، عاطفی، از دست رفتن حافظه، تمرکز و تحلیل تا رفتارهای تکانه ای.

نداشتن مهارت های ارتباط بین فردی می تواند هم تضادها و تعارض ها را زیاد کند و هم تشدید تعارض ها را به همراه داشته باشد. همچنین ممکن است تخریب هایی را در سطوح درون سازمان و برون سازمان در پی داشته باشد. به عنوان مثال فردی که به آرمان های سازمان اعتقاد ندارد، در مذاکره نمی تواند خوب عمل کند چون به هرحال نویز بیرونی می فرستد یا مذاکره کنند ای که اعتماد بنفس ندارد، سبب می شود مذاکره کننده حرفه ای سریعا این موضوع را هدف قرار داده و او را مجبور به واکنش انفعالی کند.

در دهه 80 میلادی اشنایدر و دیگران روی این موضوع کار کردند که خیلی از مذاکره کننده هایی که فکر می کنند از قبل می دانند طرفشان چه می خواهد بگوید و آگاه هستند، به مراتب بیشتر خراب می کنند تا مذاکره کننده هایی که context oriented  هستند. بطور کلی هر مدیری یک مذاکره کنند می تواند باشد اما هر مذاکره کننده ای لزوما مدیر نیست.

در بخش هوشیاری و فراست می توانیم مراحل مختلفی را مطرح نماییم. یک مرحله عدم هوشیاری و عدم توجه است. مثال ساده اش این است که شما می بینید سقف دارد چکه می کند و می گویید چیزی نیست، یا ماشین پت پت می کند یا رابطه ای خراب است و توجهی نمی کنید. نتیجه اش این می شود که سقف می ریزد و آن ماشین خواهد ایستاد و آن رابطه هم مشکل ایجاد خواهد کرد. متاسفانه لپ تاپمان که خراب می شود سریع به تعمیرگاه می رویم، اما در تعاملات انسانی وقتی می بینیم مشکلی وجود دارد کاری نمی کنیم. فراست این است که عدم هوشیاری به هوشیاری تبدیل شود و بجای برخورد شتابزده، با آرامش و تدبیر عمل گردد. در واقع مدیران باید بتوانند در محیط کار با تعقل، تامل، تفکر و تدقیق رفتار کنند.

برگرفته از گفتگوی روزنامه دنیای اقتصاد با دکترفاطمی استاد دانشگاه هاروارد (مصاحبه و تنظیم: آیدا ابوترابی)

قلمرو هوش عاطفی (EQ)

کدام تست MBTI معتبر است؟!

IQ و EQ

نیاز به کمک یا سوال دارید؟