قصه ی اولین فروش

قصه ی اولین فروش باز می گردد به سالها قبل و به نوعی شروع تجارت از صفر.

زمانی که شش سال داشتم و شاید یک ماه بود که کلاس اول دبستان را آغاز نموده بودم.

یادم می آید آن روزها معنای مرگ را نمی دانستم و برایم قابل تصور نبود وقتی کسی می میرد، می گویند رفته است پیش خدا.

حتی نمی توانستم عزاداری و سیاه پوشیدن را درک کنم چه برسد به فوت پدربزرگم و فقدانش را.

چند روزی از فوت پدربزرگم می گذشت و من همچنان می پنداشتم که او سفر رفته یا موقتا پیش خدا است. از راه پله پایین می آمدم تا رسیدم به دری که در پاگرد خانه منتهی می شد به اتاق وکالت پدربزرگم. دسته گلی زیبا که روی در چسبانده شده بود جلب توجه می کرد. از آنجایی که در آن سن فضای عزاداری را نمی فهمیدم، در ذهن به بستنی چوبی پاک فکر می کردم که آن زمان در میان بستنی ها یکی از چند انتخاب همه بچه ها بود. تا آنجا که یادم می آید هر بستنی چوبی 25 تومان بود.

نمی دانم چطور به این نتیجه رسیدم و این فکر چطور به ذهنم خطور کرد که آن دسته گل را بردار، دو قسمت کن و برو دم در خانه به هر رهگذری که دیدی بفروش و با پولش دو تا بستنی بخر.

همین اتفاق افتاد؛ دسته گل را برداشتم و آن را تقسیم کردم به دو دسته گل مجزا. به خیابان رفتم و همسایه کناری که را دیدم که با دیدن من تعجب کرده بود. او که می دانست خانواده ی ما عزادار است احتمالا حدس می زد این دسته گل ها از کجا به دست من رسیده اند. جلو آمد و هر دو دسته گل را از من خرید. خوشحال بودم که با فروش دو دسته گل، پول خرید دو بستنی را بدست آورده ام. بستنی ها را جلوی چشمم تجسم کردم و به خانه بازگشتم.

مدتی بعد متوجه شدم آن همسایه گل هایی که از من خریده بود را به خانه ی ما بازگرداند و ماجرای پیش آمده را تعریف کرد.

این قصه ی اولین فروشی بود که با انگیزه ی بستنی اتفاق افتاد. سالها از آن ماجرا می گذرد و لذت تجارب متنوعی از فروش را چشیده ام؛ از فروش مستقیم تا فروش کسب و کار اما همچنان بستنی برایم یک انگیزه ی جذاب به حساب می آید.

بستنی - بهترین انگیزه ی فروش

نیاز به کمک یا سوال دارید؟