قلعه

آرام و استوار در قلعه ای زندگی می کنیم سراسر ساخته دست خویش.

قلعه ای با دیوارهای بلند، خندق های عمیق در اطراف آن و درهای آهنین بزرگ بدون راه نفوذ.

مکانیزم ها و روش های بازدارنده و دفاعی بسیاری نیز اندیشیده شده تا هیچ موجودی حتی فکر ورود به قلعه را هم به ذهن خود راه ندهد.

هیچ راه ارتباطی بین درون قلعه و بیرون آن وجود ندارد. هیچ کس شناختی از آنچه درون قلعه وجود دارد ندارد. هیچ کس نمی داند درون قلعه چه می گذرد. احساس کنجکاوی توام با ترسی عمیق ناشی از دیوارهای تاریک و خوفناک قلعه، احساسی دوگانه را به دیگران تحمیل می کند و آنان را از خطرات احتمالی برحذر می دارد.

هیچ کس را یارای ورود به این قلعه نیست.

دژی محکم برای احساس امنیت خاطر بیشتر و…

قلعه ای که در درون آن احساس تنهایی خواهیم کرد و در بیرون آن احساس نا امنی.

بسیاری از ما اینگونه ایم؛ از یکسو شدیدا نیاز به آرامش، ارتباط و وصل بودن داریم و از یکسو میان دیوارهای بلندی که بنا کرده ایم احساس تنهایی و آزردگی می کنیم و رنج بسیار می بریم.

تا کی دیوارهای ناامنی و ترس را استوارتر و بلندتر خواهیم ساخت؟

چه کسی قرار است به این قلعه راه یابد؟

چه کسی دیوارها را فرو خواهد ریخت؟

خود ما یا دیگری؟

قلعه ها همانقدر که عامل امنیت پادشاهان بوده اند همانقدر نیز اسباب سقوط آنان را فراهم آورده اند.

دیوارهای قلعه، ما را از زندگی، عشق و صمیمیت جدا می کند.

چیزهایی که سالهاست برای آنها می جنگیم را بیرون قلعه جا گذاشته ایم.

زندگی، عشق و صمیمیت را.



نیاز به کمک یا سوال دارید؟