- اسفند ۴, ۱۳۹۲
- ارسال شده توسط: mmm
- بخش: نوشته های شخصی
استفاده از تجربه دیگران
گاهی وقت ها از دیگران می خواهیم آموخته های ما را زندگی کنند و به آنها اجازه، اختیار و استقلال تصمیم گیری برای زندگی خودشان را نمی دهیم.
آیا دیگران برای این بدنیا آمده اند که افکار و باورهای امروز ما را زندگی کنند؟
آیا آنچه ما برای دیگران مصحلت می دانیم، بهترین نسخه موجود برای زندگی آنان است؟
آیا این تصور درست است که ما می توانیم با خیر خواهی خود صلاح دیگران را حتی بهتر از خودشان درک کنیم؟
آیا کنترل زندگی دیگران در لفافه دلسوزی، عشق و محبت با اصل معنای عشق در تضاد نیست؟
اگر کمی عمیق تر شویم، آنچه به دیگران امر و نهی می کنیم یا زایده باورهای ماست و یا مطالبی است که می دانیم خوب هستند اما حتی خودمان به علل گوناگون اعم از تنبلی یا سخت بودن آن، مدتهاست انجامشان نمی دهیم در حالی که همچنان انتظار داریم دیگران توصیه های ما را جدی بگیرند و عزم راسخی داریم تا آنها را کنترل و وادار به انجام توصیه های خود کنیم.
زمانی که کنترل دیگران را رها می کنیم، به خودمان اجازه می دهیم تا دوست داشته شویم و به آنها اجازه می دهیم تا عمیقا بدون قید و شرط دوستمان بدارند. بدین ترتیب آنها نیز می توانند زندگی را آنگونه که می خواهند تجربه کنند.