- مرداد ۲۵, ۱۳۹۳
- ارسال شده توسط: mmm
- بخش: روانشناسی, نوشته های شخصی
فرزندان سده ای هستیم که امواج اطلاعاتش دمادم کشتی افکارمان را خواسته و ناخواسته به دریاها و ساحل هایی دور می کشاند. سیل روزافزون داده ها و اطلاعات هر روز از پیکره ی دانش تغذیه می شود، پردازش می شود، و باز به این پیکره باز می گردد و به آن می افزاید. سؤال این جا ست: سهم من از این پیکره ی دانش چیست؟
در سال های اخیر، نعمت اینترنت درهای متعددی را به روی دنیای بیرون و درون گشوده است و هر روز این فرصت را فراهم می سازد تا ندانسته ها را به دانسته ها تبدیل کنیم. استفاده از این امکان حکم چاقوی دو لبه را دارد که سخن در مورد آن در این بحث نمی گنجد.
مسئله ی حجم سهم فرد از پیکره ی دانش مؤلفه ای مهم است که تا حد زیادی به میزان تلاش و خواست خود فرد بسته است. ولی، از آن مهم تر چه گونگی سهم فرد از پیکره ی دانش است: نحوه ی دسترسی فرد به پیکره ی دانش می تواند به مراتب تأثیرگذارتر از میزان دسترسی او به پیکره ی دانش باشد.
عموماً دسترسی به اطلاعات از دو مسیر میسر می شود: (1) دسترسی دستِ اول، و (2) دسترسی دستِ دوم. امروزه دنیای دیجیتال و اینترنت امکان خودِ دسترسی را کماکان برای افراد فراهم آورده است. پس، معمولاً خودِ دسترسی دیگر مسئله نیست. آن چه امروزه مسئله ساز شده است، نوع دسترسی به اطلاعات است. عنصری که دسترسی دست اول را از دسترسی دست دوم تمیز می دهد، “زبان” است. برای ورود به هر حوزه ی دانش باید زبان آن را دانست، چه زبان ارتباطی افراد (مثل فارسی، انگلیسی، …) و چه زبانی که مختص آن حوزه از دانش است. (تمرکز این بحث روی زبان از نوع اول است.) زمانی که موضوعی مطرح می شود، اگر فرد زبانی را که در منطقه ی مبداءِ آن موضوع تکلم می شود، بداند، به راحتی می تواند دریافتی دست اول و بی واسطه از موضوع داشته باشد. (که البته باز میزان این دست اول بودن به ماهیت منابعی دارد که فرد برای دسترسی و دریافت خود از موضوع انتخاب می کند.) و اگر فرد زبان تکلم موضوع را نداند، مـجـبـور است به ناچار به برداشت و توضیحات افراد دیگر اعتماد کند و دریافت ایشان را منبع دریافت خود از موضوع قرار دهد. و این دسترسیِ دست دوم ناگزیر از برداشت ها و سوء برداشت های باغرض و بی غرض بشری است.
سال ها پس از جریان افسانه ی برج بابل، که زمینیان را از تکلم به زبانی واحد بازداشت، روزگاری از راه رسید که برای برقراری ارتباط یکی از ساده ترین زبان های دنیا تبدیل به زبان فراگیر کار و تجارت و علم شد. همه باید، طبق توافقی از پیش تعیین شده، برای پیشبرد اهداف بین المللی به آن زبان سخن می گفتند و می نوشتند. نسل من و چند نسل پیش تر این ضرورت را به خوبی دریافت و خیلی ها، باعلاقه و بی علاقه، به یادگیری آن پایبند اند تا دسترسی خود را به اطلاعات هر چه دستِ اول تر کنند.
ولی آن چه مسئله را جالب می کند، جریانی است که با گذشت زمان و چرخش دوران رو می شود: ساکنان مشرق زمین هم زبان مادری خودشان را می دانند و هم زبان بین المللی را، و بنابراین (فارغ از سلیقه و نوع انتخاب منابع به لحاظ ماهیت و هدف) هم به موضوعات مطرح شده در مبداء زبان مادری دسترسی دارند، و هم به اطلاعاتی که در مبداء زبان انگلیسی منتشر می شود. و این امکان گاهی میزان دسترسی به اطلاعات را تصاعدی بالا می برد. چه خوب!
و حالا کمی آن سوتر، مردمی، که روزی حکم روزگار همه ی کشورها را به یادگیری زبان ایشان وا داشته بود، خواسته و ناخواسته از این دسترسی تصاعدی محروم شده اند. یعنی، دسترسی ایشان به اطلاعات فقط از طریق منابعی میسر است که به زبان انگلیسی باشد. و این یعنی، اعتماد ناگزیر. و این یعنی، نقطه ی کور که خیلی وقت ها فرصتی است برای خوراندن اطلاعات به افرادی که زبان لازم را برای تغذیه ی ذهن خود نمی دانند، و این راهِ دسترسی به پیکره ی دانشِ روزافزون دست دوم است. و این یعنی، … چه بد!
“عفت جلالوندی”